کلبه ی تنها | ||
نیمه شب بود و غمی تازه نفس ره خوابم زد و ماندم بیدار ریخت از پرتو لرزنده شمع سایه دسته گلی بر دیوار.
همه گل بود ولی روح نداشت سایه ای مضطراب ولرزان بود چهره ای سردوغم انگیزوسیاه گوئیا مرده سر گردان بود
شمع خاموش شدازتندی باد اثر از سایه به دیوار نماند کس نپرسیدکجا رفت که بود که دمی چنددراین جا گذراند
این من خسته درین کلبه تنگ جسم در مانده ام از روح جداست من اگر سایه خویشم یارب روح اواره من کیست کجاست؟ [ چهارشنبه 86/8/23 ] [ 3:7 عصر ] [ بهزاد عبادی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |